عبدالکریم موسویاردبیلی از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ دادستان کل کشور و از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ رئیس دیوان عالی کشور و عالیترین مقام قضایی جمهوری اسلامی بود. متن زیر به نقل از احمد عابدینی، استاد حوزه علمیه اصفهان، است:
اوایل شهریور ۱۳۷۷ بود که برای خواندن کتاب سفرنامه فقهی حج به منزل ایشان [موسویاردبیلی] رفتم و مثل بقیّه شبها من و او تنها بودیم. تازه آقای اسداللّه لاجوردی را ترور کرده بودند. ایشان فرمودند: امروز هرچه با خودم کلنجار رفتم که برای آقای لاجوردی فاتحهای بخوانم نشد.
حساس شدم که مگر او چه کرده است؟ سؤال کردم، ایشان در تردید بود که برایم توضیح بدهد یا خیر، امّا بالاخره اموری را گفت که اکنون پس از گذشتن بیش از ده سال از آن زمان هنوز بسیاری از آن کلمات با همان آهنگ سخنان ایشان در گوشم طنینانداز است:
آن زمان که مسئولیت داشتم گهگاهی به زندانها سر میزدم که در ِ زندانِ اوین یک درب کهنه قدیمی بود که همیشه از کنار آن میگذشتم. یک روز هوس کردم که داخل آنجا را ببینم. گفتم این چیست؟ گفتند: چیز مهمی نیست یک انباری است. گفتم: می خواهم درون آن را ببینم. گفتند: کلیدش نیست. گفتم: آن را پیدا کنید. گفتند: پیدا نمی شود. گفتم: درب را بشکنید. گفتند: چیز مهمی نیست. گفتم: بالاخره من باید درون این انباری را ببینم. گفتند: کلیدش پیش حاج آقاست. منظورشان لاجوردی بود. گفتم: از او بگیرید. گفتند: الان اینجا نیستند. گفتم: پیدایش کنید من اینجا می مانم تا بیایید و از جای خود تکان نمی خورم.
بالاخره پس از اصرارِ زیادِ من، درب باز شد و وارد شدم. دیدم تعداد زیادی از بچّههای خردسالِ پنجساله، ششساله و دهساله با صورتهایی به رنگ زرد و جسمهایی نحیف، پنجاه نفر، صد نفر، کمتر یا بیشتر نمیدانم؛ محبوسند. بچّهها دور من ریختند، گریه میکردند، عبا و دستهایم را میبوسیدند و التماس میکردند.
گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ گفتند: اینها بچه های منافقان هستند که پدر و مادرشان یا کشته شدهاند یا فرار کردهاند. گفتم: اینجا چه کار می کنند؟ پدرانشان مجرم بودهاند، جرم اینها چیست؟ اینها پدر بزرگ ندارند؟! خویشاوند ندارند؟! قیّم ندارند؟!
گفتم: همین امروز تا بیست و چهار ساعت باید این بچّهها را به خانوادههای خودشان برسانید و هر کدام که خانواده ندارند یا جایی ندارند آنها را به دادستانی بیاورید برای آنان جایی تهیه میکنیم. آخر پدر بچّهای منافق بود و کشته شد یا مادرش فرار کرد چه ربطی به بچّهها دارد؟! انصاف و رحم و مروتتان کجا رفت؟!
مجتبی لطفی، از شاگردان و نزدیکان آیتالله منتظری، این خاطره را در کانال تلگرام خود منتشر کرده است.
گفتنی است عبدالکریم موسویاردبیلی از موافقان سرسخت کشتار ۶۷ بود.
بخشی از سخنان او در نماز جمعه ۱۴ مرداد ۶۷: «جمع کثیری از ایران رفتهاند و آنجا [عراق] برای خودشان بساط و دستگاه و سازمان درست کردهاند. یک جمعی هم در ایران در زندانها هستند… مردم علیه اینها آنچنان آتشی هستند. قوه قضایی در فشار بسیار سخت افکار عمومی است که چرا اینها را محاکمه میکنید؟ اینها که محاکمه ندارند، حکمش معلوم، موضوعش هم معلوم است و جزایش نیز معلوم میباشد. قوه قضایی در فشار است که اینها چرا محاکمه میشوند. قوه قضایی در فشار است که چرا تمام اینها اعدام نمیشوند و یک دستهشان زندانی میشوند (شعار: «منافق زندانی اعدام باید گردد» از سوی نمازگزاران) مردم میگویند باید از دم اعدام بشوند. عفو و بیرونکردن [زندانیان] مربوط به قوه قضاییه نیست. این قوه کارش تا جایی است که حکم تمام میشود. بقیه مربوط به جاهای دیگر است. عفو ربطی به قوه قضاییه ندارد و من به شما حق میدهم، با شما هم هماهنگ هستم، میگویم نباید اینها عفو بشوند.»
همچنین آیتالله منتظری در همان ایام پس از اینکه مطلع میشود موسویاردبیلی از خمینی درباره اعدامها کسب اجازه کرده است، در پیامی به او میگوید:«مگر قاضیهای شما اینها را به ۵ یا ۱۰ سال زندان محکوم نکردهاند، مگر شما مسئول نبودهاید، آن وقت تلفنی به احمد آقا میگویید که اینها را مثلا در کاشان اعدام کنند یا در اصفهان؟».