عزیز قاسم زاده
داستان کولبران ایران اندوهناکترین قصهی رنجوری مردمانی است که برای لقمه نانی به قماری سخت تن میدهند.قمار بر سر جانهای پر از درد در همه عمر.جان این شریف ترین مردمان سختکوش در میانهی بیتفاوتیهای عاطفی و بیغیرتی ما و بیرحمیها و شقاوتهای آنان که بر مصدر و مصطبهی امور نشستهاند و نه تنها اندک التیامی بر زخم بی شمارشان نمینهند که برای آزارشان هم سخت می کوشند٬به تاراج مرگ سپرده میشود.سالهاست انبوهی از کولبران برای امرار و معاش و لقمه نانی جان نازنینشان را از دست میدهند و ما هربار با مرگ اندوهبار کولبری برای لحظاتی با آنها همدردی کردهایم و همه چیز را بلافاصله از یاد برده ایم تا لحظهی جان سپاری کولبری دیگر این اندوه یادمان بیاید.واقعا این حجم از عادی شدن مشقتهای مرد افکن مردمان این سرزمین فقط برای لقمه نانی٬حکایت از چه چیز جز یخ شدن دلها دارد؟درست مثل جانهای شریفی که دیگر از عدد و شماره گذشته است و آخرینش فرهاد خسروی کولبری چهارده ساله که در میانهی برف کاپشنش را روی بدن برادری که در بهمن گرفتار آمده مینهد و شتابان برای کمک بردن به روستایش میآید اما درست در نزدیکی روستا پاهایش توان رفتن از کف میدهد و در یخستان ظلمت و ستم جان به جان آفرین میسپارد.برادری که برای نجات برادر دیگر در سرما یخ میزند و حتی روزگار لعنتی این شانس را به او نداد که با قمار بر سر جان شریفش٬جان زحمت کش دیگر برادرش را نجات دهد.دو برادر از یک خانواده برای لقمه نانی جان دادند.همان طور که مردم رنجور و بلازده مریوان با در دست داشتن تکه نانی فریاد زدند که گرسنه اند.دیگر این مردم نجیب چگونه باید اعتراض کنند که اغتشاشگر نامیده نشوند؟ در سرزمینی به وسعت ایران و منابع عظیم نفت و گاز٬ بسیار نهادهایی هستند با بودجه های سرسام آور نجومی که هرگز هم شفاف پاسخ نگفتهاند که با این حجم از بودجه های افسانهای کدام گره را گشودهاند؟ آن وقت باید کودکی چهارده ساله برای تنها آرزویش که خرید لباس ورزشی است٬ با کولبری در سرمای زمستان جان نازنینش را از دست بدهد کدام مسئول با غیرتی تا اکنون از این درد مرده است؟ اگر بخواهیم راست آزمایی داشته باشیم از مسئولانی که در صحبت هایشان شب و روز واژه مردم از دهانشان نمیافتد در برابر این مردم ستمدیده چه کردهاند؟ مردمان خیالی آنها در کدام کرات آسمانی زندگی میکنند؟ تازه وقتی به سر فصل انتخابات میرسیم چه وقاحت آمیز انسان برایشان ابزار و نردبان ترقی میشود. یکی از این استمرارطلبان اخیرا گفته است که از نگاه رقبای محافظه کار ما٬ مردم رعیت محسوب میشوند.یکی نیست از اینها بپرسد که در کجا با رعیت چنان میکنند که شما با مردم کردهاید؟ هر بار «با فریبی تازه برای ستمی تازه تر»خون مردمانتان سرمایهی ثروت اندوزی و قدرت طلبیتان شده است. بازی با این رنجوران هم حدی دارد.بی شرمیتان را چرا کرانهای نیست؟ این تصاویر سند ستمکاری شماست و بیتفاوتی وجدان جمعی.ما هم سهیم در جنایتیم شما فاعلان جنایتید و ما تماشاچیانش. آه این ستمدیدگاه آتش است.آتشی به خرمن ظلم.این نه ایدئولوژی است و نه آرزو.سنت تاریخ است. امروز قصه ی پر غصه ی کولبران معیار و شاقول شرافت و بیشرافتی است. باید خط مرز خود را صریح و شفاف روشن کنیم که برای این رنجوران چه باید بکنیم؟
اصلا لحظهای تصور کنید اگر در خانههایمان یک شب تا صبح بخاری روشن نباشد با چند پتو هم شکوه میکنیم.اما کولبران در این سرمای صعب و سخت بارهای سنگینی را روی دوش نحیف و رنجور خود میگذارند و دههاکیلومتر و بلکه بسیار بیشتر را به امید دریافت مبلغی بسیار ناچیز طی میکنند به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهام را؟ مخاطب این مقاله تنها حاکمیت نیست. ما نمیتوانیم از حاکمیتی که برای تقابل با طبقهی کولبر برنامه و طرح دارد مطالبهی عاطفه کنیم اما گروه های مرجع جامعه برای این ستمدیدگان چه کردهاند؟چقدر صدای آنها شدهاند؟سلبریتیها که عاشق مردمشان هستند کولبرها را هم جز مردم به حساب میآورند یا آنانی که در تمام کنسرتهای دوره ایشان پول های آنچنانی میدهند٬فقط مردمند؟کولبرانی که هزینهی جانشان قیمت نصف یک بلیت کنسرت و شاید کمتر است خوانندگانی که در چهلم شهدای آبان قرارست درآمد چند صدمیلیونی داشته باشند٬یک لحظه از خود نمیپرسند که با آرزوی خرید یک دست لباس ورزشی در سرما یخ زدن یعنی چه؟ خسته نشدید از تجمیع این همه ثروت و تماشای این همه رنج؟ به قول شاعرکرمانشاهی بابک دولتی وقتی که مرگ سربرسد خاطرات ما حتی به درد کار تمسخر نمیخورد. دولت آینده ایران دولت رنجوران است.
این روزها از قدرت بی قدرتان زیاد شنیدهایم اما قدرت رنجوران بسی بیشتر است. تلمبار رنج هر ستمی را درنهایت له میکند. به قدرت رنجوران بیقدرت بیاعتنایی نکنید.آنان روزی شما را سر جایتاتان مینشانند.